|
|
|||
نگاهی به: «حاکميت ملی و دشمنان آن» (بخش اول) • کتاب «حاکميت ملی و دشمنان آن» شرح حال روزگار حکومت دکتر مصدق است و روايتگر صادق آن سال های پرتنش که نويسنده عاملان اصلی توطئه ها ودشمنان واقعی ايران ومردم هميشه درجوش وخروش آن را معرفی ميکند. • برچيدن قانون و حذف حکومت قانونی مصدق و آغاز اقتدار شاهانه، به سقوط سلطنت و ظهور بنيادگرائی و ارجاع مردم ايران به عصر جاهليت عرب، انجاميد. و اين سنجش و نتيجهِ داوری تاريخ از شگفتيها بود رضا اغنمی دکترفخرالدين عظيمي چاپ نخست پائيز ١٣٨٣ نشر نگاره آفتاب یکشنبه ٢١ فروردين ١٣٨۴ – ١٠ آوريل ٢٠٠۵ دفتر پرحادثه روزگار دکترمصدق، هنوز باز است بااين که بيش از نيم قرنی ازدوران اندک حکومت، مؤثر وبی نطيرش سپری شده هنوز گفتنی ها و شنيدنی های بسيار نهفته درانبان تاريخ دارد. انگار که اسنادی در پستوی بايگانی دولتهای ذيربط مخفی شده که هرازگاهی به رسم ديپلماسی اوراقی ازآن برگها، ولوشرمسارانه منتشر ميشود، با انتشارهرسند دفترتازه ای ازسوء استفاده ها وخيانت ها و زد وبندها ازهرنوعش داخلی وخارجي، گشوده ميشود. ولی آنچه بيشترآزاردهنده است و خفت بار؛ توطئه های بخش داخلی ست که پرده از ننگينی ها برميدارد وسيمای واقعی بازيگران سياسی و مسئولان کشور ورجال خود فروخته ايران را به نمايش ميگذارد. کتاب «حاکميت ملی و دشمنان آن» شرح حال روزگار حکومت دکتر مصدق است و روايتگر صادق آن سال های پرتنش که نويسنده عاملان اصلی توطئه ها ودشمنان واقعی ايران ومردم هميشه درجوش وخروش آن را معرفی ميکند. انبوه سرشناسانی با شناسنامه های ايرانی حتا، دار و دسته ای که قبای نمايندگی مجلس و عبای امامت به تن دارند. خواننده دراين کتاب به گوشه هائی ازوقايع آن سالها ی غرورآ فرين برخورد ميکند که برای نخستين باردرتاريخ ايران، حکومت به زعامت مردی آگاه وشجاع، با دولت مقتدری سرشاخ شده تاحق قانونی مردم را بستاند واز ظلم فاحش وتعديات تجاوزگری توانگر و قدرتمند؛ وجدان بشريت را آگاه کند. همچنين دراين کتاب، خواننده گذشته ازنقش بيگانگان، با بازيگران ايرانی و پايوران اصلی کودتای ٢٨ مرداد آشنا ميشود که مـتأسفانه دراين اواخر بخشی ازپيشروان عقيدتي، توصيه ميکنند که حادثه کودتا را بايد فراموش کرد. ساده انگارانه است تجويز چنين سفارش و پذيرفتنش، به عذر زدودن خاطره های تلخ آن حادثه، يا اهرمی بازدارنده ازهمدليها و وحدت آرزوهای نيم قرن بعد تلقی کردن. بی اعتبارخواندن و کم بها دادن به عارضه های نسيانِ يک فاجعه ملي، يعني: غفلت و انحراف تاريخی را به جان خريدن، بدون اندک تأمل درتکراروبازتوليدش که دراين فرهنگ هرگز نا ممکن نيست، يادمان باشد که قرنی پس از تجدد و مشروطه خواهي، هنوزعفريت جهالت بالاسر مان درپرواز است وباماست! به اين مسئله باز برميگردم.
نويسنده با ذکر منابع،از نقش برخی کودتاگران که با دروغپردازيها وشايعه سازيهای ويرانگر، زمينه های چيرگی مجدد بيگانگان را فراهم آوردند؛ پرده برميدارد. جزئيات توطئه هارا که به سقوط حکومت قانونی مصدق انجاميد، فاش ميکند. واين درحاليست که دکترمصدق از همان روزشروع به استيفای حقوق مردم ايران، شيوه ای کاملا منطقي، رفتاری دوستانه وبزرگوارانه پيش گرفته است: «درتمام دوران نخست وزيری مصدق کاری از او صورت نگرفت که درپيشگاه جهانيان و عرف بين المللي، ايرانيان را واپس مانده، قانون ستيز وتمدن گريز جلوه دهد. … هنگاميکه کارمندان انگليسی شرکت نفت از ماندن و کار درايران خودداری کردند و راهی کشورخود شدند به دستور مصدق به شماری ازسران آنان قاليچه ای هديه شد. … کوشش مصدق برآن بود که کسانی مانند حسين مکی را از دست يازيدن به کاری که بر آزرم و آبروی ايران آسيبی برساند باز دارد.» ص ١۵ شايعه ها وهياهوی های برنامه ريزی شدهِ چيرگی کمونيسم به ايران، چنان وحشتی بين آمريکائيان ايجاد ميکند که به فکر پيش بينيهای گسترده ميافتند و تدارکات وسيعی را سامان ميدهند آن هم درصورت شکست کودتا. « … درمرداد ١٣٣٢، کوششهای آنان به صورتهای ديگری ادامه مييافت . مقامات آمريکائی مدتها پيش از مرداد٣٢ برنامه ريزی کرده بودند که اگرکودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود به پشتوانه نيروهای نظامی خود درخاورميانه، جنگی چريکی در جنوب ايران به راه اندازند … حدود ده نفر ايرانی را برای به کاراندازی فرستنده های راديوئی مخفی آموزش داده، تجهيزات لازم را دراختيار آنها نهاده بود … انبوهی جنگ افزار درپايگاه هوايی آمريکا در ليبی آماده شده بودئد که برای تجهيز ده هزار چريک کفايت ميکرد تا بتواند دست کم شش ماه بدون نياز به کمکی تازه به عمليات پردازند … تجهيزات ديگری نيز درخاورميانه آماده شده بود … که ازطريق پايگاه هائی درتهران و تبريز به مناطق عشاير نشين جنوب ايران منتقل کرد … بنا بود شمار زيادی هواپيما درجنوب ترکيه مستقر شود ويک نيروی دريايی در نزديکی بصره گرد آيد تا بتواند از "گسترش کمونيسم" جلوگيری کنند. همچنين بنا بود از پايگاهی نظامی در عربستان سعودی نيز بهره بگيرند.َ» صص ٢٢ - ٢١ با اين همه پيش بينی ها که آمريکا برای براندازی دکتر مصدق تدارک ديده بود، به نظرميرسد که انگار درنظر داشتند برای يک جنگ تمام عياربايک قدرت بزرگ جهانی مثلا شوروی وارد جنگ شوند. حال آنکه به گواهی اسناد موجود، وشاهدان عيني، نه ايران دارای چنان ارتشی بود ونه حزب توده؛ که دشمنان مصدق ازآنها غولی ساخته بودند با زرادخانه ای خيالی به وسعت خاک ايران! مدارک موجود نيز گواه است که بعد از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، نه حزب دارای چنان قدرتی بود، که مقابله اش آن همه تجهيزات جنگی را بطلبد ونه اصلا دارای قشونی بود مجهز، که با لجستيکی کامل بسراغش رفت. امروزه، ازهرزاويه که به مسائل آن روزگاران نظری انداخته شود؛ در ذهن هرآدم منصف، فقط يک پروژه وسيع ماجراجويی جان ميگيرد. واقعيت اين است که وقتی يادداشتهای اين بخش از کتاب را ميخواندم، از قدرت فهم وذکاوت و ازهمه مهمتر، تشخيص بموقع دکترمصدق شگفت زده شدم. انکار فهميده بود که آمريکا چه برنامه هولناکی برای لشگرکشی به ايران پی ريخته است. اينکه درآن سه روزه آخرحکومتش، با آنهمه تذکرات، درباره وقوع کودتا، واکنش جدی ازخود نشان نميدهد وهمه را بی اهميت تلقی ميکند؛ به احتمال قوی درمقابل لشگرکشی آمريکا واشغال ايران؛ ناچيزبنطرش ميرسيده است. آنچه دراين ميان گفتنی ست بی ميلی شاه از براندازی مصدق توسط خارجيهاست. «شاه بيمناک از آن بود که همکاری با آمريکا و انگلستان به شکست انجامد، پادشاهی را به ننگ بيالايد، و سلطنت او و چه بسا سلسله پهلوی را پايان دهد. همکاری با آن دوکشور حتا اگر پيامدی کاميابانه داشت ميتوانست پس از فرو افتادن پرده ها و برون افتادن رازها، اعتماد به وی و مشروعيت اورا مخدوش کند. چنين ملاحظات آزار دهنده ای موجب شده بود شاه بخواهد که مصدق را نيروهای بومی براندازند.« ص ۵۶ اما بالاخره تسليم ميشود. با آن همه پيش بينی های درستش که دربالا اشاره رفت. « … شمار زيادی کارگشا و واسطهَ …» بسيج ميشوند. « … يکی از اين واسطه ها اشرف پهلوی بود. او در آغاز "اصلا هيچ اشتياقی نشان نداد." اما وقتی نورمن داربی شر، کارگزار اينتليجنس سرويس، مبلغ هنگفتی پول در اختيارش گذاشت، وعده همکاری کامل داد.» صص ۵۷ – ۵۶ از خواندن خبر که خواهر پادشاه ايران از دولت بيگانه ای رشوه گرفته تا بعنوان دلالی توطئه گر، دولت برگزيده مردم را براندازد وگماشتهء آنان را به مردم تحميل کند برای غارت منابع ملی کشورش؛ عرق شرم بر پيشانی خواننده می نشيند و اينجاست که زخمها و رنجهای بيشمار دکترمصدق اين پير دريا دل و شرافتمند؛ دل هرايرانی را به درد ميآورد. با ورود اشرف پهلوی به صحنه فعاليتها، مصدق ستيزی و پروژه براندازی فعالتر ميشود. هسته های اصلی شکل ميگيرد. عده ای از رجال سياسی و روحانيان و ملاکان زمزمه مخالفت شکل حادتری ميگيرد وازهمه مهمتر آيت الله کاشانی و بقائی و مکی و حائری زاده هستند که بد نام ترين قشرهای جامعه را به خدمت ميگيرند. برای برکشيدن مصدق با فواحش و دسته اوباشان همکاری ميکنند وبا حزب توده هماوا ميشوند. عظيمی در بخشی از کتاب اشاره های جالبی دارد به نقش های حسين علاء و سيدحسن تقی زاده، که دراثر تبليغات گمراه کنندهء چپ و راست، به چهره های درباری وانگليسی معرفی شده بودند. درباره علا می نويسد: « … چند روزی پس از کودتا علا خطاب به شاه نوشت "شنيده شده است که عليا حضرت ملکه مادر و والاحضرت اشرف قصددارند به زودی به ايران مراجعت نمايند. چون حضرات از رويه قديم خود دست بردار نيستند و يقينا باز آن بساط مداخله در امور سياسی و جمع کردن عناصر بدنام را از قبيل عباس شاهنده، بيوک صابر، محمدعلی نصرتيان ، جمال امامي، مهدی پيراسته و غيره تجديد خواهندکرد، صلاح اعليحضرت دراين است که اجازه نفرمايند به ايران معاودت نمايند واگر آمدند درتهران نباشند.» ص ۵۹ درباره تقی زاده مينويسد:«تقی زاده را نه تنها چپها ومليون، بلکه شاهيانی مانندعلم، نيزبسيارهواخواه انگلستان ميدانستند اما او خود را اغلب بسيار بيش از خرده گيران ومخالفانش دلبسته ارزشها وشرف وطن خواهانه نشان داده بوداو، ازسالهای بيشتر، روشهايی را که برخی ازهموطنانش درروزگار پس از شهريور ١٣٢٠، برای جلب دوستی و حمايت سفارت انگلستان درپيش گرفته بودند نکوهش کرده برآن کارها تأسف خورده بود. ... تقی زاده ازتن دادن به فشارهای سفيرانگلستان، شپرد (Shepherd)که ازکسانی مانند رضا حکمت رئيس مجلس شورايملی پيروی کند، خودداری کرد. او سفير را به سبب دخالتهای ناروای خود درسياست داخلی ايران با صراحت سرزنش کرد. اين سرزنش شپرد را برآن داشت که تقی زاده را به سب صفت های دولتمردانه اش ستايش کند. ... با بالا گرفتن کوششها برای خنثی کردن يا از کارانداختن سنا، تقی زاده نيز به صف مخالفان مصدق پيوست...» صص ٨۶- ٨۴ دکترموحد نيز دراين باره در جلد اول کتاب «خواب آشفته نفت» مينويسد: « ... تقی زاده پيشنهاد سفير انگليس برای تغيير دولت را نيز بی وجه دانست و گفت: "هيچ سفير ايران در دربارسنت جيمزبه پادشاه انگلستان پيشنهاد نميکند که دولت خودرا تغيير دهد." تقی زاده گفت دولت مصدق قادر است که با خطر کمونيسم مقابله کند. مخالفان مصدق هم برخلاف آن چه ميگويند نيرومند نيستند ... شپرد درگزارش خود به لندن اعتراف ميکند که تقی زاده در مقايسه با بسياری از سياستمداران ديگر ايران از قماشی ديگر است.» همان ص ۴٣٨ تلاش انگليسيان برای نخست وزيری سيد ضيا به جايی نميرسد. ازدرک خيلی مسائل عاجز مانده بودند. شاه توان مقابله با مصدق را نداشت. با شخصيت ضعيفش قادر نبود درمقابل او قدرتنمائی کند. انتخاب نخست وزيران بعد از کودتا، بهترين گواه است. جالب ترين تحليل را از شخصيت پادشاه ايران هندرسون سفير وقت آمريکا به دست ميدهد: « من بيش از پيش متقاعد شده ام که شاه از شهامت و قاطعيت بی بهره است. اواز ضعفهای خود آگاه است و به اين گرايش دارد که بکوشد با يافتن بهانه های گوناگون برای بی عملی خود با سرزنش کردن اطرافيان وآنان را مسئول خطاهای گذشته دانستن، سيمای حقيقی خودرا بپوشاند.» ص ١٠٣ از سوی ديگر شاه، به انگليس وتوصيه آنها بی اعتماد بود. به آمريکائيان بيشتر اطمينان داشت. «انگليسيان دير زمانی بود که شاه را بسيار بی اراده ميدانستند و پس از ٣٠ تير به اين نتيجه رسيدند که او سخت ضد انگليسی است.» ص ١٠٣ از ضد انگليسی بودن شاه هيچ گونه اثری ديده نميشد. جز خريدهای کلان نظامی ازآمريکا. اينجا بايد حق به شاه ايران داد. هراندازه که انگليسی ها طبق عادت ديرينه بنجل های از رده خارج شده را به ارتش ايران،آنهم چند لا پهنا قالب ميکردند آمريکا حد اقل از اين گونه معامله های بينداز و دررو را نداشت. نمونه اش تانکهای چيفتن بود که ارتشيها هميشه از کندی و نحوهء عملکرد آنها شاکی بودند. شايد خصلت ذاتی انگليسيان که بر تجارت وبده بستان های مالی بيشتر تکيه دارد، اين توهم را نهادينه کرده وداوری های نهائی را به حجم بازرگانی وا گذاشته است. نويسنده کتاب، روی مطلبی انگشت نهاده که حس هوشمندی وقدرت درکِ روشن ش را برجسته ميکند. « ... کسانی که به مصدق پشت کردند نگران پيامدهای افزايش اقتداراو بودند، اما، ظاهرا، ازاين احتمال ِبسيارقوی که خود کامگی شاهانه، به پشتوانه غرب، جانشينِ زمامداری مصدق شود هراسی به دل راه نميدادند. چنين برميآمد که آنان کوته بينانه ازپيامدهای همکاری با مخالفانِِِ شاهدوست يا غربگرای مصدق غافل بودند و ازاينکه اين کار هستی جنبشی را به خطر ميافکند که همچنان مدعی دلبستگی به هدفهايش بودند نگرانی نداشتند.» ص ١١٠ واقعيت اين است که انگيزه های شکست آن خيزش بزرگ ملی را، نويسنده کتاب به درستی تشخيص داده و دردهارا فهميده است. آن عده ازياران از مصدق برگشته که پرچم مخالفت را برافراشتند يا آن عده از طرفداران سلطنت که با هووجنجال وترس ازسقوط پادشاهی و خيالبافيهای موهوم زمينداران و سرمايه داران از چيرگی کمونيسم، زمينه های ويرانی آن نهضت بيسابقه و تاريخی را فراهم ساختند و با رفتارهای ناشايست خود آرزوهای ملتی را برباد دادند، اگرامروزه درصحنه تاريخ زنده هستند چگونه با آنهمه خيانت ها و ندانم کاريهای شرم آورشان با وجدان خود کنار ميآيند؟! ملت ايران، هنوز لبخندهای غرورآفرين آن رهائی بزرگ ازيوغ بيگانه را فراموش نکرده همانطوريکه رنج شانه های رنجور دکترمصدق را؛ تجاوز و ستمی که از طرف شاه برآن پير کهنسال تحميل شد، اما خوشنام، سرفراز و مقاوم، درتاريخ اين سرزمين؛ جاودانه ماند. برچيدن قانون و حذف حکومت قانونی مصدق و آغاز اقتدار شاهانه، به سقوط سلطنت و ظهور بنيادگرائی و ارجاع مردم ايران به عصر جاهليت عرب، انجاميد. و اين سنجش و نتيجهِ داوری تاريخ از شگفتيها بود! که درفاصله ربع قرن به وقوع پيوست.
|
||||
|