تسلی |
و |
سلام |
برای پیر محمد احمدآبادی** | ||
گرد آمد و ... سوار نیامد
| دیدی، دلا، که یار نیامد؟ | |
وان صبح زرنگار نیامد |
بگداخت شمع و سوخت سراپای | |
وان ضیف نامدار، نیامد |
آراستیم خانه و خوان را | |
غم خورد و عمگسار، نیامد |
دل را شوق را و توان را | |
وان کرده ها، به کار نیامد |
آن کاخها، ز پایه فرو ریخت | |
ای باغبان، بهار نیامد |
سوز دلم به رنج و شکیبت | |
اما، گلی، به بار نیامد |
بشکفت بس شکوفه و پژمرد | |
آبی به جویبار، نیامد |
جوشید چشم چشمه و دیگر | |
کز بندت هیچ عار نیامد |
ای شیر پیر بسته به زنجیر | |
سوی تو، وان حصار نیامد |
سودت حصار، و پیک نجاتی | |
جز ابر زهر بار نیامد |
زی تشنه کشتگاه نجیبت | |
روان گهر نثار، نیامد ... |
... یکی از آن قوافل برپا | |
کت فرو بخت، یار نیامد |
ای نادر نوادر ایام | |
در صف کارزار، نیامد |
دیری گذشت و چون تو دلبری | |
زی ساحل قرار، نیامد |
افسوس، کاین سفاین حری | |
چون هیچ، در شمار نیامد |
وآن رنج بی حساب تو، دردا | |
کاری به جز فرار نیامد |
وز سفله یاوران تو در جنگ | |
آمد ور آشکار نیامد |
میدانم و دلت که غمان چند | |
.... باران به کوهسار نیامد |
چندان که غم به جان تو بارید | |
مهدی اخوان ثالث | ||
(برگرفته از دفتر زمستان (1335 | ||
********************************* | **************************** | |
پیر محمد همان دکتر محمد مصدق است و احمدآباد همان دهکده ای بود که سالها
رهبرنهضت ملی ایران در دوران سلطنت شاهان سلسله پهلوی در آنجا در تبعید بسر برد. در زمان سرودن این شعر تمام فعالین سیاسی-اجتماعی مجبور بودند در باره بسیاری از مسائل سیاسی-اجتماعی-تاریخی سکوت اختیار کرده و نام آنان را به زبان نیاورند، نام دکتر مصدق نیز از جمله این مسائل بود |
** | |
بازگشت به صفحه اشعار به بالا |