محمّد |
در تاریخِ حماسۀ خود |
با غرور و سربلندی |
نامِ تو را نوشتم |
و شادی کردم |
در عصیانِ سیِ تیر |
که آتشِ گلوله های اجنبی |
با دستِ سربازانِ وطنم |
از پای در آورد برادرانم را |
تو را دیدم |
که سخن می گفتی |
و شادی کردم |
ترا که خوانده می شوی |
»بنامِ « محمّد |
،وقتی که بهارستان یکپارچه آتش بود |
وقتی که برقِ سرنیزه هایِ لویی شانزدهم |
،در تاریخِ حماسۀ ما می درخشید |
وقتی که مادرم در خانه نشسته بود |
،تا من بازگردم |
،وقتی که « بیجار» به خانه باز نگشت |
وقتی که مردم فریاد می زدند |
آزادی، آزادی |
وقتی که قوام دست هایش را بالا برد |
،و نفرینِ شهدا چشمش را سیاه کرد |
،تسلیم شد و به خانه گریخت |
وقتی که سرهنگی فریاد زد |
،آی مردم من با شما نمی جنگم |
،و پاگون هایش را کنده به دور افکند |
لبخندِ تو را دیدم |
« محمد » |
که می آمدی |
شادی کردم |
،با خونِ سرخِ برادران |
،با اشکِ چشمِ مادران |
با آهِ پدران |
،و فریادِ خشمِ کارگران |
با آهنگ های غم و اندوه |
نامِ تورا نوشتم |
« محمد » |
و شادی کردم |
نگاه می کنم تو را |
ای عشقِ بزرگِ میهنِ من |
ای سردارِ خواب های طلایی |
همچنانکه سخن می گویی |
متهم می شوی |
محکوم می کنی |
همچنانکه فریادِ خشمت |
آدمک ها را می لرزاند |
« محمد » |
بزرگترین عشقِ |
میهنِ من |
پیروزی با تو است |
پیروزی با تو است |
فریدون کار |