خانم دکتر منیر طه، شاعر، نویسنده، ترانه سرا و استاد دانشگاه دعوت سایت مصدق را برای مصاحبه پذیرفته اند
ایشان دورة دكتریِ ادبیات فارسی را در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران گذرانده و دارای دكترای زبان و ادبیات ایتالیائی از دانشکده ادبیات و فلسفه دانشگاه رم هستند و
با آثارشان در مجله دانشكده ادبیات و علوم انسانی ، فصلنامه ره آورد ، ایران شناسی، ماهنامه ها و روز نامه های رایج و سایتها آشنا هستیم.
از مجموعه اشعارشان میتوان
سرگذشت: تهران ـ دوراهی: تهران ـ مزدا: تهران ـ در كوچه ها، بازار ها: تهران ، لسآنجلس ، ونكوور ـ سینه ریز: لسآنجلس ( در ایران نوشته شده و در امریكا به چاپ رسیده است.) پائیز در پرچینِ باغ: ونكوور را نام برد.
علاوه بر این، ایشان دستی توانا در ترانه سرایی نیز دارند و ترانه های ایشان در برنامه گلهای رنگارنگ با صدای بنان و مرضیه و آهنگسازی و رهبری علی تجویدی اجرا شده است.
در ادامه فعالیتهای فرهنگیشان میتوان از سخنرانیها و شعرخوانیهای متعدد ایشان در ایران، آمریکا و کانادا بهمراه تاسیس و گرداندن بنیاد فرهنگی رودكی 1988 در شهر ونكوور ـ كانادا و اعطای جایزه احسان یارشاطر، به منظورِ تشویق و قدردانی از محققین ، شاعران و هنرمندانی كه كارشان در زمینه ایران شناسی است،
را نام برد. ایشان دارای یک دختر و یک پسر میباشند، در سال 1980 ایران را ترک گفته و در حال حاضر در کانادا اقامت دارند.
برای آشنائی بیشتر با ایشان میتوان به توضیحات دایرة المعارف ایرانیکا مراجعه نمود
سایت مصدق:
سركار خانم دكتر طه ، خوشحالم از اینكه این فرصت مصاحبه را به من دادید. تقاضا میكنم در وهله اول شرح مختصری از خودتان در رابطه با نهضت ملی و از تجمع در میدان بهارستان جلو مجلس با حضور دكتر مصدق، كه شما هم در میان جمعیّت بودید بگویید
دکتر منیر طه:
دلبستگی وگرویدنِ من به اندیشه و راهِ مصدق از سال پایانی دبیرستان و آغاز دانشگاه شروع میشود كه هنوز هم ادامه دارد. در آن زمانكه خلیل ملكی مصدق را حمایت و بامعاندانش دست و پنجه نرم میكرد، به راه پیماییِهای« زنان پیشرو» به سرپرستی خانم ملكی، میپیوستم و شعرهایم در « نیروی سوم» چاپ میشد . ولی عضو هیچ حزب ،گروه و سازمانینبودم عضو بودن درجایی شرط اعتقاد و اعتبار نیست چه بسا بودند و اعتباری نداشتند چه بسا نبودند و اعتقادشان برجاست. چنانكه امروز هم عضو جبهه ملی نیستم ولی قدم های مثبتش را حمایت میكنم و حرمت نامش را به خاطرِ فساد و آلودگی نامِ بیحرمتانی كه با او روئیدند و پس بر او شوریدند، كم نمیگیرم، كه این نام معرفِ رنسانسی است برای مبارزه و مقابله با زور و استبدادِ درون و برون و نامی است برگزیده و یادگارِ دكتر حسین فاطمی ، یار و یاورِ راستین مصدق
این همان تجمعیاست كه تصویرش آگهی و اطلاع رسانی بزرگداشت صدوبیست وسومین سالگرد تولد دكتر محمد مصدق ، بیست ویک ماه مه 2005 در شهركلن آلماناست . تصویر مصدق در برابر مجلس، صدای رسا، سخنان قاطع و دستِ برافراشتهاش برای اعتراض به معترضینِ حقوق ملت به عنوان دولت و نمایندگانش. تماشای این عكس نیرو و امیدِ نوجوانی را یه من باز میگرداند ، شور و التهاب استقلال و آزادی وطنم را در رگ و ریشهام میگستراند
آنهایی كه عشق و گرایش به راه و مبارزه مقاوم مصدق را به بت پرستی تعبیر و تفسیر میكنند ، جواب این است كه: من بت نمیپرستم ـ من بتشكن پرستم . مصدق بتی را شكسته و در انداخته و ملت را با پوچی و بیهودگی آن روبرو ساخته بود . در آن نخستین قدمهای پائیز كه تب و تابِ تابستان هنوز فروكش نكرده بود ، بهارستان میجوشید آما همه نفس هایشان را مهار كرده بودند تا نفس به خشم و به آزار برآمده او را بشنوند و سپس به پهنای زندگی و درازای عمرشان نفس بكشند غافل از اینكه نفس بُرها به نظاره میدان نشسته اند و دندان هایشان را تیز میكنند تا در گلوگاهِ هرآنكه نفس برآوَرَد فرو برند
من هم رفته بودم ببینم چه خبر است ، چه میگوید. هر وقت این تصویر را تماشا میكنم به دنبال خودم میگردم ولی در اقیانوسی كه آنچنان میجوشید و میخروشید مگر میشد كسی كسی را بیابد كه من حالا در تصویرش خودم را بیابم. با حركت و اشتیاق جمعیت از دوستانم جدا افتادم دیگر دست خودم نبود گاه به چپ گاه به راست ، عقب، جلو كشانده میشدم ولی همه نیرو و كوششم در این بود كه او را ببینم و آنقدر روی انگشتان پایم فشار آورده بودم كه گویی هنوز هم كوفتگی و فشردگیِ آن را احساس میكنم
آنچنان نیرومندی دراین تصویر هست كه نمیتوان بیانش كرد ولی میتوانگفت نمادیست
از یك حقیقت بزرگ. نمادی است از دلیری كه پیشانی بلند دارد. برخاسته است. پای كوفته و دست افراشته است واینچنین ملتی بر او گرویده چشم در چشم وگوش بر كلامش سپرده و آنچه امید و آرزوست نثارش میكند . دراین تصویر نیروی وصف ناپذیری هست این تصویر حماسه یك بُرد و باخت است . بُردِ ملتیكه بعداز آن خاموش و از پای ننشست ، باختِ بیمایگانی كه به گاه و جاهی سلطهگرانه براین بُرد تاختند . این تصویر میگوید امروز هم به مانند دیروز ، ایران كسی را لازم دارد كه به دلیری به میدان درآید ، و با همین قاطعیت دستش را بالا برد و با همان درستی و راستی با مردم روبرو شود
با برداشتِ این احساس از این تصویر اگر اجازه بدهید این شعر را برایتان میخوانم
چه کسی حرفِ تو را خواهد گفت |
|
چه کسی راهِ تو را خواهد رفت |
موج خواهد زد و خواهد آشفت |
|
چه کسی خونِ تو در رگهایش |
مردی از خویش برون خواهد شد ؟ |
|
هیچ مانندِ تو یکبارِ دگر |
پاک از سرخیِ خون خواهد شد ؟ |
|
دامنِ خاک عزیزِ وطنم |
چه کسی حرفِ تو را خواهد گفت |
|
چه کسی راهِ تو را خواهد رفت |
کسی ؟ |
چه |
چه کسی ؟ |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
|
این تصویر با نیرو و جاذبهایكه دارد میتواند سرنوشت ساز باشد و این پیام را بفرستد كه
|
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
،یک روز ملت ایران پارک ملت را خواهد ساخت |
.به بزرگیِ هر آنچه ایران است |
.گلبوته های دشت های آزاد را بر چهره اش خواهد نگاشت |
،سبزه زار ها را در دامنش خواهد کاشت |
و رنگین کمان را بر سرش خواهد افراشت |
.بچه ها با آبپاش های سرخشان سبزه ها را آب خواهند داد |
.بزرگ ها آب فواره ها را تا پنجۀ آفتاب خواهند کشاند. |
،آفتاب کفش های طلائیش را خواهد پوشید |
.و برای پروانه ها خواهد رقصید |
،پروانه ها دُورِ گل ها خواهند چرخید |
.و بچه ها به دنبالشان خواهند دوید |
.آنکه پیشانی بلند دارد برخواهد خاست |
.و پای خواهد کوفت |
.جوانان به او خواهند پیوست |
.پیران بر جای نخواهند نشست |
.آسمان از سرِ شوق خواهد گریست |
.زمین شادمانه خواهد زیست |
.کبوتر ها آزادی را نقاشی خواهند کرد |
سایت مصدق:
این یاد ها بسیار گرانبها و عزیزند، آیا باز هم در همین زمینه خاطرات دیگری دارید كه برای ما بگویید ؟
منیر طه:
زندگی من نیز چون دیگران ، یادگارهای تلخ و شیرین به دوش میكشد كه بخشی از ان را در فصلنامه « رهآورد» ، آوردهام ولی آنچه مربوط به این زمینه می شود تجمعِ بزرگِ دیگرِ میدان بهارستان است
در آن روز بشیر فرهمند مدیر رادیو، استودیویِ سیّاری در یكی از ساختمان های خیابانِ شاهآباد ، برقرار كرده بود. یادم نیست چگونه خبردار شدم. همینقدر یادم میآید كه به آنجا رفتم و شعری را كه برای مصدق نوشته بودم نشانش دادم. شعر را خودش نخواند، دستم را گرفت و درحالیكه
با دست های گشادهاش همكارانش را پسمیزد، مرا پشت دستگاه پخش صدا برد. شعر را خواندم، صدایم در بهارستان پیچید، هر آنجا كه مصدق هم بود. پر درآوردم و درحالیكه گونه هایم گُل انداخته بود به سوی بهارستان پرواز كردم . دلم میخواست همه بدانند كه من آن شعر را خواندم ولی همه ندانستند جز همكلاسی هایم
آن شعر را برای مصدق فرستادم . نامهای آمد با تصویرِ امضا شده اش، كهخواسته بودم . نامه پس از ذكر نام با عبارتِ منظومه شریفه ..... شروع میشد و با این عبارت خاتمه مییافت « از خداوند توفیق خدمت میخواهم» این نامه و آن عكس را به وقت خروج از ایران (1980 ) به مادرم سپردم. نمیدانم چه بر سرش آمد. مادرم در قید حیات نیست و من هم دیگر به ایران نرفته ام
سایت مصدق:
خانم طه، از روزهای پس از 28 مرداد 1332 چه
خاطره ای دارید ؟
دکتر منیر طه:
واقعه هراسناك دیگری كه یادم نمیرود مربوط میشود به بعداز كودتای ننگین 28 مرداد . این بخش كوچكی است از مقاله مفصلی كه برایتان نقل میكنم :
شاه، مملکت را به بهای انتقام جویی و خویشتن رویی به بیگانه فروخته بود و به دستیاریِ اوباش و چاقوکشانش علیه نخست وزیرش کودتا کرده بود . نخست وزیری، که در جدال با مدعی پیروز درآمده، آنهمه سرافرازی و افتخار برای ملت و سرزمینش ارمغان آورده بود. نخست وزیری، که نیروی خرد و ارادۀ سنگینش را فراراهِ استقلال و آزادیِ ملّت و سرزمینِ والایش کرده و عصای آهنینش را تکیهگاه دست های کهنسال و توانایش
غمِ حادثه چون کوه ، دانشکده پیچیده در غبارِ اندوه . نه آفتاب را تابِ تابیدن نه ماهتاب را توانِ آرمیدن . آسمان آبستنِ فریاد، زمین، خشک و ترک خورده از بیداد، شکارِ دانشجو اشتها آفرینِ کاخِ رفته بر باد. دل ها تکیده از تطاول و غارتگری پاییز ، سر ها خمیده از بلای کودتایِ آفت خیز، که گِردهم آیی غروب بود و سخن از چراها و چگونه ها . یکی میگفت ، یکی میخواند و یکی هم درگوش میگرفت
شعرِ تند و تیزی نوشته بودم و خواندم . گرفت ببَرد رونویس کند ، کهسطح دانشکده سیاه شد و کماندو ها چرخان و غلتان به کارِ بگیر ببند و بزن بکُش .
منوچهر کاشف، هم دانشکده، هم باور، دوست و هم سخنِ دیرینم در میان اسرای آن غروب بود . می گوید: «مرا با چند نفر دیگر گرفتند بردند فرمانداری نظامی. فرماندار نظامی قد کوتاه و چاق بود و مقداری از ابرو را هم نداشت . سیلیِ سوزنده ای توی گوشم زد و نعرۀ آموزنده ای بر بنا هوشم که: «من دانشگاه را بمباران می کنم . من دانشجو را می کُشم» . از تیزی آن هر دو، سیلی و نعره، هنوز نه به گوشم نه به هوش. از آنجا بردندمان زندانِ قصر، بند 3. کتاب انگلیسی، ساعت اَندیکتا، پول و هر چیز دیگر را گرفتند و سرم را هم تراشیدند. از درِ زندان دو پاسبان، هم آهنگ با باتوم زدنشان می گفتند : روسیّه شش ماه یخ بندونه تو میگی زنده باد روسیه؟ به بند که رسیدیم پاسبان از یکی از سرنشینان بند پرسید زندانیِ تازه چند ؟ پنج تومان فروش رفتم. اتاق کوچکی بود و رئیس اتاق پسر هجده ساله ای که آدم کشته بود. شب مرا صدا زدند و به اتاق افسر شهربانی که از همکلاسیهای من در دانشکده بود بردند گفت شب توی اتاقت نرو، تجاوزت میکنند و تا صبح مرا در دفتر خود نگه داشت. کتاب انگلیسی و ساعتم را هم پسگرفت. گفت اگر نامه داری من آن را می رسانم. اعتماد کردم نامهام را به او دادم و هرگز محبت هایش را فراموش نمیکنم . شب بعد هم یک افسرِ شیرازی که در دبیرستان مرا می شناخت، تمام شب مرا توی صندلی نشاند و ناهار روزش را هم به من داد ، تا به دادم رسیدند . او را هم همیشه به یاد دارم و قدرِ انسان دوستیش را می دانم» . (منوچهرکاشف مقیم نیویورک است و سالهاست در دانشگاه کلمبیا تدریس می کند و یکی از بهترین استادان زبان فارسی است ) .
شعر من هم در آن غروب پس از نوش جان کردنِ چندین و چندان باتوم به همراهِ دارنده اش داخل کامیون شد
نیروی جوان و سازندۀ دیروز را رویِ هم انباشتند و بردند تا امروز را ویران کنند .
خود باخته و هراسان نعشم را به خانه رساندم . اسارت شعرم رد پایِ شعورم بود . چه خواهد شد؟ شب چگونه خواهد گذشت؟ آیا خواهد گذشت؟ کِی در به صدا در خواهد آمد؟ کِی از جا کنده خواهد شد؟ دل نداشتم تا دلم را با کسی در میان نهم. نخوابیدم. اگر هم خوابیدم، یادم نیست با چه کابوسی دست به گریبان شدم. هراس نفس هایم در سینه ام میتاخت و زنجیرِ گیسوانم دست های اسیرم را میگداخت .
دانشکده نرفتم. سرگردان، نگران، یخ کرده و بیجان، کمتر در خانۀ خودم و بیشتر در خانۀ دیگران، هفت روز گذشت. خانواده ام از اینهمه تشویش هرگز آگاه نشد با آنکه باوری مشترک و دیرینه داشتیم و اندوهی همانند در سینه .
بچه ها نوبتی آزاد می شدند و باز همان آش بود و همان کاسه که همنشینی این آش وکاسه با شیر اندرون شد و با جان هم بدر نرود. هرچند هم که سار از درخت بپرد و آش سرد شود . اندکی بیش از یك ماه او هم به دانشکده آمد. تکیده بود و
در عمقِ نگاهش هزاران حرف و سخنِ ناشنیده. در میانش گرفتند و شادیها نثارش کردند. چشم هایش را کاویدند و نوشخندِ رهائیش را نوشیدند. به امید دیدارِ فردا، نگاهم در نگاهش ماند . رهاییِ شعرم را می جستم. دریافت: به وقتِ انباشتن، خوردَمش
سایت مصدق:
همانطور كه میدانید در 21 ماه مه 2005 جشن بزرگداشتِ زاد روز دكتر مصدق در كلن برگزار خواهد شد . شما امید دارید كه برگزاری این بزرگداشت چه دستاوردهایی داشته باشد؟
منیر طه:
باروریِ اینگونه تلاش ها را در موقعیّتی كه مردم مملكت ما دارند در امروز و فردا نباید جستجو كرد ولی بطوركلی كمترین دستاوردش این خواهد بود
آنهایی را كه امانت و درستی، به زبان ساده تر صداقت مصدق را درخود سراغ دارند، مصمم تر و مقاوم تر میكند
آنهایی را هم كه ازاین درستی و صداقت كم و بیش بهرهای دارند، آنها را هم شاید به اندیشیدن و جستجوی بیشتر در شخصیت مصدق وا دارد. شخصیتی كه صراحت در گفتار و قاطعیت در كردار از مشخصات اوست. شخصیتی كه از مقام سیاسی و دولتیِ خود برای جلال و جبروت زندگیِ شخصیخود بهرهبرداری نمیكند . شخصیتیكه به دامِ زور و زر درنمیافتد و بر درِ این دام دانه برنمیچیند. شخصیتیكه مهر ایران، سود ایران ، آزادی و سرافرازی مردم ایران را هماره با خود حمل میكند و به فرمان برده داران و بنده نوازان گردن نمینهد . شخصیتی كه نماد صداقت، درستی و روراستی است. همین. همین متمایزش میكند و نامش را جاودانه میسازد. كسیكه امین و صادق باشد، دروغ نمیگوید . كسیكه دروغ نگفت، دلیر و بیباك میشود . كسیكه بیباك شد، از گزند حوادث نمیهراسد . كسیكه نهراسید، به صداقت و امانت سخن میگوید و با قاطعیت قدم بر میدارد
گروه سومی هم كه به یمنِ نادرستی و خیانت در امانت برای این مملكت مسئله ساز بوده و هستند، اشكال فرهنگی دارند و به عبارت دیگر فرهنگ ندارند. یكی از خصایص بیفرهنگیِ دروغ پردازی و پشت هماندازیست و آنكه به دروغ و دغل بگرود موجود بیچاره و حقیری میشود و این را خود نیز میداند ولی بهتوان جهالت و طمع سودجویی نیروی گریز از بیچارگی و حقارت را ندارد پس چه میكند، دروغ میگوید، به پشت هماندازی و دغل بازی متوسل میشود و به بركت این تعلقات و تنقلاتِ درهم آمیخته، به ملت و مملكتش پشت پا میزند، به جان و مالِ مردم درمیافتد و چون، « آن» و چون، «این» میكند. از اینها حالا حالا ها نباید انتظار دستاورد داشت. پوستینشان گشاد و پوستشان كلفت است و به درد دباغی هم نمیخورد
سایت مصدق:
فكر میكنید در ماه های آتی احزاب و جنبش ملّی دركلّ، و بویژه با توجه به استقبال و اعلام حمایت گسترده و پیام های شخصیت ها و احزاب و رسانه ها از داخل و خارج از كشور از این بزرگداشت می توانند حول محور اندیشه و راه مصدق در حوادث داخل كشور نقش ایفا كنند ؟
منیر طه:
من فكر میكنم بعداز بلای كودتا این نقش، پنهان و آشكار ایفا شده ولی نتوانسته اجرا شود و این بزرگداشت هم قدمیست برای آبیاری این درخت كهنسال كه ریشه اش قویتر و شاخه هایش پربارتر گردد و این درخت دوباره به میوه خواهد نشست، هرگاه رشد و نموش به امانت و درستی و رو راستی تغذیه گردد
سایت مصدق:
خانم طه، شما نقش هنر و بویژه شعر را در شرایط كنونی چگونه می بینید؟ چه رسالت و نقشی در همپیوندی نیرو ها دارد ؟
دکتر منیر طه:
هنر غذای روح یك جامعه است . روح مرده را زنده و روان خفته را بیدار میكند . هنر تنها ثروتی است كه هیچكس نمیتواند از مملكتی بدزدد و به تاراج برد . چه بسیار سمومِ بر طرْفِ این اب و خاك گذشته است ، ایوان ها فرو ریخته و ذخایری گرانبها به تاراج رفته و چه بسیار مردم زندگی و جان خود را از دست داده اند ولی ذخایر هنری و فرهنگیِ آن همچنان باقیست و روح ما را تغذیه میكند . وطن ما فقط یك مشت كوه و دشت و بیابان و داغستان و باغستان نیست كه هرگاه گزندی از باد و باران بر آن برسد از بین برود . وطن ما فرهنگ ، زبان ، موسیقی ، نقاشی ، شعر و هنر آن است. هنرِ ارزنده ماندنی و به تاراج نرفتنیِ آن است، كه نه تنها به مردم ایران كه به مردم جهان نیز تعلق دارد .
در فراز و نشیب و گرفتاریهای این مملكت شعرِ مبارز و مقاوم در همپیوندیِ نیرو ها همیشه نقشِ مهمی داشته است . شعری كه استحكام و استقامتِ قدم ها را تضمین میكند ، شعری كه خروش دلیرانهاش را جایگزین ذكر آزار و كجرفتاریِ
روزگارش میكند. بپا میخیزد و نشسته را برمیخیزاند، شعریكه حركت میكند و نیرو ها را در كنار هم بهم پیوسته حركت میدهد كه حركت نشانه بودن و زندگیاست. هستم اگر میروم/ گر نروم نیستم
در زمان ملیشدن صنعت نفت و گیرودار های بعدیش نیز برخیاز این نوع اشعار درحركت مردم و حركت كارگرانِ شركت نفت بسیار كارساز بودند.
این نوع شعر ها با وزن و طنینِ مناسب كلامش باید سرائیده شوند. آرامش و نرمشِ طنین به رسالتِ آن صدمه خواهد زد و پیامش را نخواهد رساند .
بهطوركلی باوجود خلاقیتِ ارزنده و ماندگار در شعر معاصرِ امروز و روایتِ آنهمه آزار و شقاوتِ قومی اینهمه جبار و ستمكار ، شعر نتوانسته است رسالت تحرك و جنبش را به جای بیاورد . سنگینیِ فاجعه و عمق زخم مجال قد برافراشتن و سر برآوردنش را نداده است ولی امروز كه دیگر هر دو روی سكه سیاه است ، روز برخاستن و پیمودنِ راه است به صداقت و امانت و هر خلاقیت مبارز و مقاوم دیگری هم میتواند در ادامه و توفیق این راه مؤثر باشد
برای نمونه از اشعارِ خیزاننده، ( منظورم به كار گرفتن كلمه برخاستن نیست ) وگریز از اطنابِ كلام اشاره میكنم به شعر مشهور حمید مصدق
من اگربرخیزم |
تو اگر برخیزی |
همه برمیخیزند |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
و بخش كوتاهی از شعرِ آهنگین و حركت دهنده فریدون توللی كه همانندش ، چه بسا به خیزش و تحرك جامعه و رهائیش از چنگ و دندان گرگ های درونی و برونی بتواند یاری دهد |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
تا آخرین نفر |
تا آخرین نفس |
كوشیم و بشكنیم |
دیوار این قفس |
........... |
كوشیم و بركنیم و بفكنیم و بشكنیم |
آن مایه های رنج |
آن پایه های درد |
جوشیم و سر نهیم و جان دهیم و وارهیم |
با پشتكارخویش |
بیانتظار کس |
تا آخرین نفر |
تا آخرین نفس |
كوشیم و بشكنیم |
دیوارِ این قفس |
هم دوش و هم عنان و هم شعار و هم نفس |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
سایت مصدق:
سرکار خانم طه، بینهایت لطف کردید از اینکه وقتتان را در اختیار این سایت گذاشتید |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
| | |
چاپ این صفحه
بازگشت : به بالای صفحه
به صفحه مصاحبه ها |