![]() |
در پيوند با بزرگداشت صد و بيست و سومين زاد روز مصدّق ، چهار شعر از پنج شعری را که از نخستين سالهای شاعریام تا کنون برای او سرودهام ، تقديم کوشندگان آزادی و سربلندی ميهنم میکنم. نخستين آنها سردار پير از دفتر گذربان سرودهی ١٣٤٣ است. اين شعر در همان تاريخ به احمد آباد فرستاده شد و به افتخار پاسخ نايل آمده است. نعمت آزرم
سردار پير
نامه به احمد آباد |
|
! هان مشکنيد خلوت پاکش را | ||
: سردار ِ پير خسته نشسته ست | ||
سردار ِ پير ِ هر چه نبرد ِ سخت | ||
پيکار جوی لشکر ديوان | ||
اکنون چو صخرهای همه تن بُغض | ||
بر زانوان نشسته و سر هِشته روی دست | ||
بفشرده سخت قبضهی شمشير را به مُشت | ||
قدّ عمود قامت ِ شمشيرش | ||
- چون تيرک ميانهی يک خيمه - | ||
،بالای پر شکوه نگونش را | ||
.گرديده تکيه گاه | ||
!هان مشکنيد خلوت پاکش را | ||
:سردار ِ پير ، خسته نشسته ست | ||
بر جوشنش غبار ِ هزاران تاخت | ||
بر چهره اش شيار ِ هزاران رنج | ||
در سينه اش غريو هزار افسوس | ||
در خلوت ِ ضميرش گويی | ||
با همت ِ غنودهی شمشيرش | ||
در چند و چون و پرسش و نجواست | ||
وز نابکار بودن ِ همرزمان | ||
.در جان او تنورهی توفانهاست | ||
سردار پير اينک | ||
انديشناک مانده به فرجام کارزار | ||
غوغای بادها | ||
در گوش ِ او طنين ِ هياهوی رزم را | ||
.بيدار میکند | ||
وز هر شکاف ِ زخمش | ||
دردی دوباره را | ||
بر تاب ِ بی توانش | ||
آوار میکند | ||
!هان مشکنيد خلوت پاکش را | ||
سردار ِ پير ، زخمی و خسته ست | ||
تا کی دوباره يارد | ||
،برخاستن ز جای | ||
!سردار ِ پير ، خسته نشسته ست | ||
نعمت آزرم | ||
مشهد – ٢٨ امرداد ١٣٤٣ | ||
چاپ این صفحه
بازگشت |